توجه!
اغلب پست ها عنوان دارند، آنگاه این وبلاگ به طرز غیرمستقیمی دارای عنوان است.
۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه
خانواده
مفهوم خانواده، اغلب شکل ایده آل و غیر ملموسی به خود می گیرد. رسمی ترین شکلی که تا به حال متصور شده ایم، خانواده ی هاشمی ِ توی ِ تعلیمات ِ اجتماعی ِ آن وقتها بود که هرگز در واقعیت حتی مثال تا حدودی نزدیک را هم پیدا نکردیم. تصویر خشک و خسته کننده ای از یک پدر کارمند و مادر خانه دار و دختر مهربان و پسر شوخ طبع و بامزه و حداکثر فقط کمی شیطان، هرگز نمونه ی دومی در محیط واقعی مان وجود خارجی نداشته است! آرامش حاکم در یک چنین قصه های تربیتی، تا حد بسیار زیادی حال آدم را به هم می زند! بویژه در حد خیلی افراطی تر، الگوی جاودانه ی همان خانواده ی مشهور مذهبی، آدم را به حد اعلای عصبانیت می کشاند!
از وقتی یادم می آید، تجربه نشان داده است که مادرها و پدرهای هر خانواده، خیلی سال پیش برای یک زندگی خوش و خرّم متعهد می شوند و یکی دو سال بعد، اغلب به گه خوری می افتند که دیگر حتی برای خر باقالی بار کردن هم دیر شده است! مادر خانواده معمولاً در عمق فاجعه یکی دوتایی زاییده است و فکر می کنم همیشه این چیزها بطور یواشکی و زیر جلدی، زیر سر بابای خانواده بوده است!!! مامان و بابا به ندرت پیش می آید که جیغ و داد نکنند و چیزها را در آرامش حل و فصل کنند. مامان و بابا همدیگر را دوست ندارند. همدیگر را تحمل هم نمی کنند. بیشتر وقتها از هم متنفرند. بچه ها هم همینطور، چنین والدینی را دوست ندارند و با این حال باید به علاقه و احترامی که وجود ندارد تظاهر کنند که اگر نکنند خدا آنها را کج و کوله می کند! چماق توی کونشان می کند! و خدا شرط بسته است به وعده ی خود عمل کند.
 بچه های خانواده، هنگام فرار از یک چنین جو سرشار از آلودگی صوتی، عاشق کسی می شوند، برای یک زندگی خوش و خرّم متعهد می شوند و یکی دو سال بعد، اغلب به گه خوری می افتند و  اینگونه چرخه ی اشتباهات همیشگی آدمیزاد در حیطه ی خانوادگی کامل می شود و مهمتر از همه، حتی خداوند هم به عهد خود وفا کرده است!
0 Comments:

ارسال یک نظر