الان پنجشنبه است و دیروز تولدش بود. برای شنبه قرار گذاشتیم اول برایش تولد نگیریم و تا وقتی که مجال داشته باشیم ببوسیم هم را. بعد، بیرون، خارج از آن فضای بسته، تولد بگیریم. یا حتی نگیریم هم، گرفته به نظر می آید. به خاطر بوسه ها.
من دوستش دارم و از دیروز احساس های خوبی را پشت سر گذاشته ام. هر بار خیلی زمان از آخرین بوسه ها گذشته باشد، دلمان بیشتر از قبل می خواهد این چیزها را و حتی چیزهای بیشتری را. الان خیلی وقت است از آخرین بار گذشته. تصمیم داریم خیلی کارها بکنیم.
اس ام اس ها نمی رسند. اگر می رسیدند، قرار بود پوزیسیون های جدید طرح ریزی کنیم. برای "س.. ک.. س". تا شنبه، باید سرماخوردگی را یک جوری دَک کنم. به هر حال، قرار است اول برایش تولد نگیریم.