دلم دوتا پسر پولدار، قدبلند، خوش هیکل، خوش تیپ و مارک پوش میخواد که علیرغم ظاهر غلط اندازشون، قبلاً هرگز س.*ک.*س.* رو تجربه نکرده باشن، و اونوقت سلانه سلانه، با کوله پشتی های رو کولمون هلک هلک پاشیم بریم کوه، همون کوهی که خرگوش داره، بگیم و بخندیم و تو قلّه نیم ساعت توقف کنیم که شیر با خرما بخوریم. اونوقت تو مسیر برگشت تا خونه شون، یه شومینه و یه تخت بزرگ و نرم و گرمی رو تصور کنم که منتظرمونه، وقت رسیدن متوجه بشم که زیاد هم خونه ی قشنگی نیست، اما مهم خونه که نیست، مهم خود ِ طرفه که به دلم نشسته و چشمم رو به هر چی پول و امکانات هست ببندم و یک لحظه احساس عاشقی بکنم تا نقشم، بیشتر به خود ِ واقعیم نزدیکتر باشه و همه چیز رئال پیش بره با توجه به شانسی که دارم. وقتی رفتیم تو، تازه بیشتر متوجه بشم که اون دوتا، علیرغم ظاهرشون، قبلاً بارها س.*ک.*س.* رو تجربه کردن و قصدشون اصلاً ازدواج نبوده و یک آن اون دوتا رو ببینم که انگشتاشونو چنگال کردن و با خنده های شیطانی بلند دارن میان سمت من، [...] وقتی که مطمئن شدم با مقاومت کردن کاری از پیش نمی برم، شل بشم و از اینکه دارن بهم تجاوز می کنن لذت ببرم، خوبیش اینه که به خاطر یه تجربه ی شیرین س.*ک.*س.* کامل، هرگز مؤاخذه نمیشم، به هر حال اونا "به زور" بهم تجاوز کردن!
کمی به ظهر مانده بود ،
که نرینه به مادینه تجاوز کرد.
.
ده دقیقه بعد
نرینه به برجستگی هایی فکر می کرد که زیر لباس بزرگ تر به نظر می رسیدند
و زنی که دزدیده بود.
و مادینه
به شب گذشته ،
و لحظه ای که تصمیم گرفت اصلاح کند!
.
.
مجسمه ی خوابیده
بی تفاوت ، به سقف زل زده بود
تا همه چیز تمام شود
و نفرت اش را زیر دوش ببرد
دیگرچاشنی مقاومت هم لذت اش نمی داد...