توجه!
اغلب پست ها عنوان دارند، آنگاه این وبلاگ به طرز غیرمستقیمی دارای عنوان است.
۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه
This is just a silly rule
درست مث تو مهمونیای تا همین هفت هشت سال پیش که تا بت میوه تعارف می کردن، قانون بود که موز ور نداری تا ثابت بشه که این میوه ی اشرافی، اندازه ی یه خیار هم برات ارزش نداره و هیچ فکرشو نمیکردی که یه روز حتی موز هم به قدری رایج بشه که عینهو دیس ماهواره تو هر لونه سگی پیدا بشه، و تو هنوز هم وقتی بت میوه تعارف می کنن موز ور نداری چونکه بعد از اونهمه سال دیگه اصن از موز خوشت نمیاد! آره، درست مث قضیه ی موز و مهمونیای اون وقتهاس. اون اوایل یه قانون و حالا دیگه یه عادته که هر چند وقت یه بار به آخرین دوست پسر  ِ سال ِ جاری، وانمود کنی که یا اون و یا هیشکی! و همیشه تو یه همچین لحظاتی اشک توی چشات جمع بشه و خودت رو مهربون ترین احمق دنیا بدونی و به خاطر اینهمه عاطفه و صداقت و جسارتی که تو اعتراف از خودت نشون دادی، چهارده بار به نیت چهارده معصوم به خودت احسنت بگی!
یادمه وقتی "پ"، اون دوست پسره ی یکی مونده به آخر، از ته مونده ی خاطرات ِ اون دختر ِ دیگه، به دلخواه و بطور متناوب، به نفع خودش و علیه من استفاده می کرد، هنوز دوستش داشتم و خیال می کردم ایراد از اعتماد به نفس منه که خودم رو در مقابل خاطرات ِ گندیده ی رابطه ی ناموفق پارتنرم، ریز می بینم. و روزی صدبار سعی می کردم بهش خیانت نکنم، خیانت به معنای برداشت ِ خود او از این کلمه که هر حرکتی رو شامل می شد. و حتی یادم هست دو ماه اول را به طرز شگفت آوری خیانت نکرده بودم! به همون معنای غیرممکن، حتی فکر کردن به معنی اسم یک پسر دیگر!
همون روزهای خوش تعطیلات تابستانی بود که طبق همون قانون و یا عادت، بهش گفته بودم که دوستش دارم. هر چند یادم نیست همچین حرفی زده باشم اما خودم رو خوب می شناسم و محاله که نگفته باشم!
با همه ی اینها، روزی رسیده بود که دیگه "پ" ای وجود نداشت و من نمرده بودم که هیچ، با "میم" و چند تای دیگه خوش بودم و خاطرات اون یک ماه آخر با "پ" رو مرور می کردم که وفاداری های اون دو ماه اول رو جبران، و فرت و فرت آدمای جدید، دوستای باحال تر، بوسه های خوشمزه تر رو تست کرده بودم.
یا اصلاً همین "میم" که بعدها، وقتی دیگه یادم رفته بود اونم جزو تاریخچه ی ِ نیمه فعال روابطم بوده، تازه فهمیده بودم چقدر حرکات و عقاید و حتی اونجاش، همیشه یک جور ظرافت دخترانه ای داشت که حتی خود من با این همه نازکی و باریک اندامی، به گرد پایش هم نمی رسم، و بلافاصله حالم از اینهمه زنانگی به هم خورده بود و با همه ی اینها وقتی در اثنای خیانت مرا دیده بود و یادم نیست دقیقاً دلش شکسته بود یا نه، اما روزهای بعد به وضوح معلوم بود از جانب من به شدت شکست عشقی خورده بود و قول داد به خودش که حتماً حتماً دخترها بلااستثنا بی وفایند و دیگه نمی دونم چطور زندگی سر کرد، بلی ، در همون اثنا، معذرت خواسته بودم و قول دادم که دیگه از این غلطها نکنم. از قضا، فردای اون روز گرگ درنده ی دلخواهی، به گوسفند ِ دلم سر زد و ناله های عاشقانه ای سر داد و من، به عهد و پیمانم وفادار موندم و دلم رو که میخواست بی رحمانه مفعول ِ فهم و شعور مردانه اش واقع شوم، گوشمالی دادم و تا به امروز از درد ضربه ای که احمقانه نثار دل معصوم و بی گناهم کردم، می سوزه و در حسرت دیدار دوباره ی اون جنتلمن سر و زبان دار، های های زر می زنه. جالبه که میم تموم شد و رفت و برای من درد یک فرصت از دست داده موند و یک دو سه لعنتی به وفایی که بی موقع پاس داشته شود!
دیگه "میم" ای هم وجود نداشت. و من همیشه بعد از دوست پسرهام، زنده بودم و روز به روز به پوچی و بی اعتباری ادعاهای عاشقانه ام بیشتر پی می بردم!
بله عزیزم، خوشگل مامانی و جیگر طلای تو، اونقدرها که گاهی عواطفش شرشر بارون میشه و میریزه رو سر و صورت ِ دلت، آدم ثابت قدمی نیست. نه اینکه فکر کنی کثافت آشغالی هستم و فیلم بازی می کنمااا، نه فدات شم، من نه اینم و نه اون! فقط گاهی همه چیز خیلی شبیه موز و مهمونیه، و من کلی خوشم میاد ماچت کنم و هی ترانه ی (یا تو یا هیشکی) برات بلغور کنم و خوش باشم و با این زبون ریختنهای وقت و بی وقت خودمو خالی کنم. این اسمش دروغ نیست که وقتی دلم تو رو می خواد، بیشتر از اونی که در حد و اندازه ی توانم باشه، ادعای عاشقی کنم! این یه قانون بازیه، واسه آروم کردن دلی که میخواد دوس داشته باشه و همیشه از این بابت سرش به سنگ خورده!
من دوستت دارم. ولی اونقدر شل و ول هستم که وقتی از مزاحمتهای آقای بغل دستیم خوشم بیاد، همینطور که دارم به تو فکر می کنم، خودمو جمع نکنم و اجازه بدم که از مزاحمت هاش بیشتر خوشم بیاد، تا وقتی که مجبور شم بگم: « آقا من زیر اون پل پیاده میشم...»
با اینکه اینجوریاس، اما دوستت دارم!
0 Comments:

ارسال یک نظر